تابستان که می آمد، کودکی ما در کوچه های گرما زده سپری می شد. برخی نیز همه تابستان را به کاری مشغول می شدند تا درآمدی کسب کرده و پولی برای خود پس انداز کنند. اوقات فراغت واژه ای نبود که چندان به کارمان بیاید. گرما که اندکی فرو می نشست، کوچه بود و توپ پلاستیکی و هوار بچه ها که در آسمان بعد از ظهر اوج می گرفت. بازی آنقدر کش پیدا می کرد که تاریکی در هوا پخش شود و خستگی بر بدنمان بنشیند.